دولتهای صفوی و زندیه هر دو با سرنوشتی تراژیک از تاریخ ایران محو شدهاند. یکی با بیمسئولیتی و بیتدبیری، اصفهان، پایتخت باشکوه صفوی را تقدیم سپاه شورشی افغان کرد و آن دیگری در کرمان پس از یک مقاومت جانانه تسلیم خانِ نوخاسته قاجار شد. اما در این میان قربانی اصلی مردم شهرهای اصفهان و کرمان بودند که کابوس پس از محاصرهها را باید تحمل میکردند...
1396/08/20
دولتهای صفوی و زندیه هر دو با سرنوشتی تراژیک از تاریخ ایران محو شدهاند. یکی با بیمسئولیتی و بیتدبیری، اصفهان، پایتخت باشکوه صفوی را تقدیم سپاه شورشی افغان کرد و آن دیگری در کرمان پس از یک مقاومت جانانه تسلیم خانِ نوخاسته قاجار شد. اما در این میان قربانی اصلی مردم شهرهای اصفهان و کرمان بودند که کابوس پس از محاصرهها را باید تحمل میکردند.
پایان افسانههای هزار و یک شب در اصفهان
«...شاه و رجال دولت و عوام و خواص به عیش و عشرت مشغول و چنان به خواب غفلت رفتند که از وقایع لیل و نهار بیخبر ماندند. کسی بر درگاه شاه نبود که امور دولت و مصالح مملکت و ملت را برایش عرضه دارد و شاه را از خواب غفلت بیدار سازد...». کروسینسکی، کشیش لهستانی، به یکی از دلایل اصلی سقوط صفویه اشاره میکند. آنچه مسلم است سقوط اصفهان صفوی، تاریخ ایران را وارد یک دوره 70 ساله آشفتگی و هرج و مرج کرد.
حزین لاهیجی، شاعر و محقق دوران صفوی، که در همین دوران سخت در اصفهان بوده به قول خودش راهکار مناسبی برای شاه داشته: «... در آن هنگام صلاح در حرکت پادشاه بود چه مجال مقاومت با خصم نمانده بود و مقدور بود که خود با منسوبان و امرا و خزاین آنچه خواهد به طرفی نهضت کند... اگر از آن مخمصه بیرون رفتی سرداران و لشکرهای متفرقه کل مملکت به او پیوستندی و چاره کار توانستی کرد ...من این معنی را به یک دو کس از محرمان او فهمانیدم و تحریص کردم که از این رای در بگذرند و استخلاص اصفهان نیز در این صورت بود، چه بعد از رفتن پادشاه، خصم را بر سر اصفهان زیاده کوششی فرصت نبود ...و عامه شهر او را به هر عنوان از سر خود وا میکردند و وی ناچار شدی که از همان راه که آمده... به مقر دولت خود بازگردد یا آماده جنگهای سلطانی شود و به هر صورت تدبیری سودمند بود و آن همه خلق بیشمار به سختی تلف نمیشدند اما موافق تقدیر نیفتاد و چند کس از ناسنجیدگان مانع آمدند تا آنکه شد آنچه شد...». محاصره افغانها حدود شش ماه طول میکشد و در این شش ماه وضعیت اصفهان روز به روز بدتر میشود. کروسینسکی گزارش زندهای از این روزهای سخت مخابره میکند: «...با گذشت سه ماه از محاصره اصفهان، در بازار چهارسوق نان و گوشت و مأكولات قدرى یافت مى شد ولى بعد از آن گوشت خر و استر فروخته مى شد...بعد از آن، آن هم پیدا نشد.... روزى از خانه ایلچى فرانسه بیرون آمدم، در پیش خانه او زنى را دیدم كه گربه را گرفته و مى خواست ذبح كند و گربه به او آویخته، دستش را زخم كرده بود و فریاد مى كشید، من به زن كمك كردم تا گربه را ذبح كند...». در ماه بعد نوبت به خوردن مردگان میرسد. حلقه محاصره، به گفته حزین لاهیجی، آنقدر تنگ بوده که کاروان خواروبار و مواد غذایی نمیتوانسته وارد شهر بشود:«...افاغنه به اطراف شهر آگاه شده در هر دو فرسنگ و کمتر از جوانب مکانی استحکام داده جمعی به نگاهبانی گذاشتند و دایمالاوقات فوج فوج سواران ایشان به نوبت بر گرد شهر در گردش بودند و در آن وقت مردم از ضیق معاش پیوسته از هر گوشه و کنار پوشیده و پنهان از شهر بیرون میرفتند و افاغنه بر کسی ابقا نمیکردند.
کمتر کسی جان به سلامت بیرون برده باشد.»حزین، به گفته خودش، در همان ماههای اول محاصره قصد خروج از اصفهان را داشته اما افتاد مشکل ها:«...اراده برآمدن از آن شهر کردم و در آن وقت حرکت با منسوبان... مقدور بود که راهها هنوز مسدود نشده بود و تا دو سه ماه بیرون رفتن به سهولت میسر میشد. دوستان و نزدیکان نمیگذاشتند و به سخنان دور از کار خاطر رنجه میساختند و ... بر من در آن احوال روزگاری گذشت که عالمالسرایر بدان آگاه است...».حزین در ادامه از سرنوشت حزنانگیز کتابخانهاش سخن میگوید:«...به غیر از کتابخانه چنان چیزی در منزل من باقی نمانده بود و با وجود بیمصرفی قریب به دو هزار مجلد کتاب را نیز متفرق ساخته بودم و تتمه در آن خانه به غارت رفت.» سرانجام با فرارسیدن ماه محرم، اصفهان تسلیم میشود:«... شاه از خواب غفلت بیدار شد...و از سرای بیرون آمده، در میدان خلق را میدید که از قحط هلاک شدهاند و بر روی هم افتاده،رحم و شفقتش به هیجان آمد. مثل ابر بهاری از دیده اشک میریخت و به آواز بلند میگریست...». یعنی 12 محرم1135 ه.ق دولت رسمی صفویان به پایان رسید. هرچند تا چند دهه بعد اینجا و آنجا بازماندگان این خاندان به صورت غیررسمی حکومت کردند.
طلوع قاجار؛ غروب زندیه
یکی از مهمترین وقایع تاریخ ایران که در قالب محاصرهای خونین جلوهگر شده در سال 1209ه.ق در کرمان روی داده است؛ هنگامی که آقامحمدخان قاجار به همراه سپاه شصت هزارنفرهاش در پی لطفعلی خان زند به کرمان میرسد و شهر را همچون نگینی دربرمی گیرد. لطفعلی خان و یاران اندکش در روزهای اول مبارزه با پشت گرمی به مردم شهر هر از چندی مقاومتی علیه ایل قاجار نشان میدادند اما به مرور ورق برمی گردد. در اوایل محاصره مردم بر فراز حصار شهر آقامحمدخان را مسخره میکردند و آتش کینه او را شعلهورتر میساختند. اما رفتهرفته وقتی محاصره به ماههای بعدی رسید گرسنگی بر مردم فشار آورد و کارها دیگرگونه شد.
وزیری در تاریخ کرمان مینویسد: «پس از گذشتن سه ماه به سبب قلّت آذوقه در شهر... قریب دوازده هزار مرد و زن از حصار بیرون نمودند. آتش قحط و غلا در شهر بالا گرفت. بعضی مردم به پوست و (مدفوع سد جوع مینمودند. کاهگل بیشتر خانهها را تراشیده و شسته برای علیق اسبان سپاه بردند.»
این محاصره چهارماه طول کشید تا اینکه سرانجام در روز جمعه بیست و نهم ربیع الاول سال 1209ه.ق، مدافعان حصار شرقی دروازهها را به روی سپاه قاجار گشودند. در باب علت این خیانت گفته میشود که برخی از مدافعان شهر تحمل سختیها و فجایعی را که به علت قحطی و گرسنگی در حال رخ دادن درون شهر بوده نداشتهاند و به قصد پایان این کابوس دروازهها را به روی دشمن گشودهاند. غافل از اینکه فاجعه بزرگ تازه در راه است. آقامحمدخان به مردم شهر رحم نکرد و از چشمها و سرهای آنها منارهها ساخت. خاطره تلخ این محاصره همواره در حافظه تاریخی مردم حفظ شده است.